Thursday, June 10, 2010

انشاء یک کودک


نام و نام خانوادگی : کاظم کلاس : دبستان
موضوع انشا: سال گذشته را چگونه گذراندید؟

قلم بر قلب سفید كاغذ می گذارم و فشار می دهم تا انشاء ام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر بركتی می باشد. سال گذشته پسر خاله ام زیر تریلی ۱۸ چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحیمش شركت كردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت. ما خیلی خاك بازی كردیم. من هر چی گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پیــدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خـــیلی درس خواندم ولی نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت كردند. پدرم من را به مكانیكی فرستاد تا كـــــــــــار كـنم و اوســــــتای من هر روز من را با زنجیر چرخ می زد و گاهی موقع ها كه خیلی عصبانی می شد من را به زمین می بست و دو سه بار با ماشین یكی از مشتری ها از روی من رد می شد. من خیلی در كارهای خانه به مـادرم كمك می كنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می داشت و من را خیلی ماچ می كند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشـپزخانه می گذاشت. درســــــال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خیلی از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسیار حــــامله است و پدرم مـــــی گوید یا پسر است یا دوقلو، ولی من چیزی نمی گویم چون می دانم كه بچه ای به این انـــدازه از هیچ كجای خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته مـا به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. مــن در كوپه بسیار پدرم را عصبانی كردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم!پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می كشد و مادرم خیلی ناراحت است و هــــــــی بهمن میگوید: كپی اوغلی، ولی من نمی دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهــــــد پدرم عصـبانی می شود! در سال گذشته ما به عـــید دیدنی رفتیم و من حدودا خیـــــلی عیدی جـمع كرده ام، ولی پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره ای خرید كه بسیار بــد آموزی دارد و من نگاه نمی كنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی نــاموسی نگاه می كند و بشكن می زند. پــــــدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست هایش آب و ماست و خیار می خورند و می خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر! من خیلی سال گذشته را دوست دارم و این بود انشای من...ا

خواستم بر غم بتازم فرصتی پیدا نکردم

فرصتی آمد به دستم مهلتی پیدا نکردم

خواستم در خلوتی با محرمی رازی بگویم

هم کلامی محرمی هم صحبتی پیدا نکردم